الوین ( elvin )الوین ( elvin )، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

دل نوشته هایی برای پسر عزیزمان الوین

تکمیل کامل پرونده بهداشتی

 امروز برای تشکیل پرونده دوباره به بهداشت رفتم جواب آزمایشاتی که برام نوشته بود دادم و خدارو شکر همه چیز خوب بود.ادرس دقیق خونمونو پرسید و قد و وزن و فشارمو اندازه گرفت . قدم 157 و وزنم 58 کیلو بود ، به خاطر نخوردن صبحانه فشارم پایین و 7 بود بهم گفت از این به بعد بدون صبحانه جایی نرم . خلاصه بیشتر از نیم ساعت طول کشید تا همه پرونده رو پر کنه . نی نی گلم امروز 9 هفته و دو روزشه . تا حالا که حرکاتشو احساس نکردم خدا کنه زودی برسه و تکوناشو احساس کنم. ...
15 آبان 1391

قلب نی نی عزیزم

  وای خدای من چه لحظه های شیرینی روز چهارشنبه 3 آبان رفتم دکتر برام سونو نوشت، تا نوبیت من برسه استرسم زیادتر میشد.تا اینکه وارد اتاق سونو شدم. همین که دکتر سونو کرد ،دیدم وای جنین دیده میشه و کتر گفت قلبش هم منظمه crl هم 12 و جنین در 7 هفته و 4 روز بود. تو اتاق سونو از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم فقط با خودم میگفتم خدایا شکرت به خاطر همه چیز. وقتی جواب سونو رو پیش دکتر بردم گفت همه چیز نرماله ، و باید بری بهداشت و پرونده باز کنی تا یه سری آزمایشات خاصی اونا اقدام کنند . ضمنا به خاطر این روز خوب رفتم برای عروسی برادر شوشو ( عموی نی نی نازم ) یه پیرهن خوشگل خریدم. ...
5 آبان 1391

سورپرايز كردن شوشو

4 مهر تولد شوشو بود  اون روز اصلا حال نداشتم برم بيرون واسش كادو بخرم شبش گفتم بعدا يه هديه خوب بهت ميدم فرداش كه از مدرسه اومدم خونه زودي بي بي گذاشتم ديدم مثبت شد دوباره يكي ديگه گذاشتم مطمئن تر شدم  شوشو اومد خونه منم تو كاغذ دقيقا همين جمله رو تايپ كردم و پرينت گرفتم   ****  جانم ياددته ميگفتم براي روز تولدت ميخوام يه هديه خوب بدم اينم هديه من البته ببخش كه يكم دير شد ****   و بي بي رو كادو كردم و گذاشتم داخلش دادم دست شوشو اصلا فكرشو نميكرد بي بي باشه همين كه ديد بي بي مثبته كلي ذوق كرد و منو بوسيد هههههههه اون روز هر دو خیلی خوشحال بودیم. ...
5 آبان 1391

هفته هشت بارداری

سلام امروز وارد هفته 8 شدم ، وای خدای من از دیروز بد جوری بالا میارم ، نمیدونستم بارداری انقدر سخت باشه. دیشب که نتونستم خوب بخوابم ، امروز هم تو مدرسه همش میخواستم بخوابم اما یه جای شکر داره که شبا حالم بد میشه والا تو مدرسه بدتر میشد.   پنج شنبه این هفته قراره برم سونو تا نی نی نازمو ببینم خدا کنه سالم باشه و قلبشو هم بشنوم .بعد اونم دکتر تغذیه میرم تا فکرای به این تهوعم کنه ، آخه درست و حسابی نمیتونم غذا بخورم. تو این مدت هم مهداد جونم بد جوری به زحمت افتاده و اکثرا کارا رو خودش انجام میده . خوش به حال نی نیم که همچین بابایی داره. ...
29 مهر 1391

روزی که نی نی اومد تو دلم

 چند روزي از اول مهر و اوايل مدرسه ميگذشت كه همش به شوشو ميگفت اين مهر اصلا حال و حوصله ندارم همش كسل و خسته ام وقتي هم خونه مي اومدم همش ميخوابيدم 4 مهر تولد شوشو بود انقد خسته بودم كه نتونستم بيرون براش كادو بگيرم بهش گفتم به وقتش يه هديه خوب بهت ميدم مادر شوشو و جاريم با بچه هاش براي تولد شوشو اومده بودن همه گفتن كه خيلي خسته به نظر ميرسي روز بعدش كه رفتم مدرسه باز بي حوصله بودم و گهگاهي رحمم تير مكشيد تا اينكه اومدم خونه سريع رفتم بي بي گذاشتم بعد 4 دقيقه رفتم نگاه كردم ديدم خط دومش ديده ميشه كمرنگه اما راحت و واضح ديده ميشه زبونم بند اومد شوشو هم خونه نبود فقط گفتم خدايا شكرت چشام پر اشك شد همين كه شوشو اومد خونه يه جورايي سورپرا...
28 مهر 1391

نی نی تو دلم

بعد مدتها دوباره دلم خواست به این وبلاگ سر بزنم، اما با خودم میگم تا نی نی نیاد چیزی نمینویسم ، اما یه جورایی به دلم افتاده که همین ماه و تو اولین اقدام نی نی میاد تو دلمو من و بابایی رو خوشحال میکنه پس به امید روزی که نی نی بیاد.
21 مرداد 1391

بدون عنوان

امروز 16 اسفند بابایی رفته ماموریت .من تو خونه موندم. ای خدا ازت میخوام که بهم صبر بدی و هر اتفاقی که افتاده فراموش کنم.اما سقط قبلی بد جوری عذابم میده و همش خودمو سرزنش میکنم و همش گریه گریه ......  
16 اسفند 1390